من استرس دارم. اعصابم خرده. همش دارم با خودم کلنجار میرم. چرا اینجوری شد؟ چرا اونجوری شد؟ باید این کارو کنم. باید به این نقطه برسم. چرا فلان چیزو ندارم و . توی دلم دلشوره و توی سرم افکار مغشوش و آرزوهای نا تموم.
خودم رو تجسم می کنم وقتی به خواسته هام رسیدم. آرامش. سعادت. احساس رضایت از خود.
بعضی از چیزایی که الان دنبالشونم رو یکی از دوستام داره. دوستم بیشتر  از من دغدغه، استرس و آرزوهای جور و واجور داره. توی دلم بهش فحش میدم که خره! الان تو کلی چیز داری که میتونه تو رو خوشحال کنه، چرا اینقدر زیاده خواهی؟ راضی باش و حال کن.
چرا یکی نیست همین حرفا رو به خودم بزنه؟

وقتی به خواسته ها و آرزوهام میرسم، آرزوها و خواسته های بزرگ تر (=استرس بیشتر) جاشون رو پر می کنه. روز به روز هم بدتر میشه. کی وقت آرامش و زندگیه؟

- حال نوشتن ندارم! بیشتر دوست دارم وبلاگ های دوستان رو پیگیری کنم و مطالبشون رو بخونم. کاری که این مدت کردم!

مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها